Recent Posts

شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۷

8 مارس



هشت مارس فرا رسید، روز اعتراض زنان و مردان آزادی‌خواه و برابری طلب علیه تبعیض و خشونت، متاسفانه در کشور ما بیش از همه جا این ظلم و ستم به زنان رایج است . همین یک ماه پیش 18 نفر از اعضای خانواده‌هایی که اکثراً از زنان سالخورده بودند، را در فرودگاه مهر آباد دستگیر کردند و به سلول‌های انفرادی بند 209 زندان اوین منتقل کردند این مادران قصد دیدار با فرزندان‌شان در اشرف (عراق) را داشتند در میان دستگیر شدگان مادر فاطمه صادقی (امیرخیزی) با هشتاد و چهار سال سن دیده می‌شود. و چقدر زیبا ایرج مصداقی نوشت که او «افسانه» است و نماد یک مقاومت. مادر آبروی یک مقاومت در برابر یک رژیم ضدبشری است. برای مادر عزم سفر به دیار دوست و دیدار عزیزان بهانه است. او با سفر به «اشرف» اقتدار خود را به رخ رژیم و جنایتکارانش می‌کشد.

این مادر سمبل مبارزات زنان ایران علیه حکومت آخوندی است این مادر نماد مادران خاوران است و هشت مارس را به او، و تمام زنان در بند تبریک می‌گوئیم و امیدواریم روزی برسد که لبخند رهایی بر لبان زنان تحت ستم ایرانی بشکفت

گاهی اوقات این تصاویر کج و ماوجی که می‌کشم انگیزه ایی می‌شود برای نقل روایت دیگران که بعضی از این روایتها حاوی تجارب تلخ عاطفی است یک نمونه آن را از نیمروز باز گو می‌کنم تا ببینید بعضی از زنان گمنام ما چه از دست این حکومت کشیده اند در قسمت درد دل اصلی این مقاله آمده است

كاريكاتورى كه بادبان كشيده و خمينى را نشان ميدهد سوار يك گارى و گارى او پر از دار و سر الاغش هم عمامه و بالايش هم نوشته امام امد اما با طناب دار آمد، مرا به ياد پرويز همسايه مان مياندازد كه لاجوردى بابايش را كشته است. پرويز كه حالا ديگر در ايران نيست و به نظرم رفته آلمان هر سال وقتى به دهه زجر ميرسيد سر درد ميگرفت. به نظرم هر جا باشد همين طورست و بعد در حياط برميداشت با زغال يك شكل ميكشيد كه شايد خمينى بود و شروع ميكرد به آن سنگ زدن و گل باغچه را به آن ميزد. مادر بيچاره اش كه از سر كار برميگشت ما از پنجره ميديديم با اشك اينها را پاك ميكرد كه صاحب خانه اش نبيند و دچار مشكل نشوند.

خودش به مادرم گفته بود من در راه اوين پير شدم و بارها تصميم داشتم خودم را بكشم و اين پرويز را هم از ننگ زندگى خلاص كنم. نشد. چهار سال رفتن اجازه ملاقات ندادند تا روز ۲۲ بهمن كه گفتند مژده انقلاب است و من پرويز را شيك و پيك كردم جورى كه پدرش نفهمد چه ميكشيم. رفتم سه ساعت معطل شدم و بعد پيرمرد آمد و گفت اين كه چهار ساله اعدام شده. از آن پس هم دو سال دنبال لباس و وصيت نامه و گورش گشتم. حالا چكار كنم چطور جلو اين پرويز را بگيرم كه دهه زجر سرش درد نگيرد. خدا كند زودتر برود از ايران ميترسم كار دستمان بدهد

پارسال به مناسبت روز جهانی زن کلیپی درست کرده بودم که خودم لذت بردم دوباره اینجا قرار می‌دهم






ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: