Friday, April 15, 2005
در پیش روی دار قالی
دخترک در کارگاه تنهائیش
می بافد با رجهای موازی
لحظه به لحظه
زندگی را در وسعتش
در نور بی گناه چشمهایش
پرواز میدهد
رؤیای کودکانه اش را
در اعماق آبی آسمان
و می بافد رنگهای عشق را
در قامت نحیف رنگ پریده اش
تار و پود درد می ماند
در پیش روی دار قالی
سر انگشتان آرزومند
در ترنمی حزین میان حنجره
شکوفه ها و بنفشه ها را گره میزند
نقش میدهد پرواز پرندگان را
نور آفتاب پیر
تنها مرهمی است
بر سردی وجودش
که ریشه میزند از روزنه کارگاه
در خمیازه حاشیه زمان
در باغچه پر نقش ونگار دخترک
شکوفه ها روئیدند
و پرندگان بی طاقت آشیانه زدند
بروی ابریشم خوش نگار
خدای در تبعید پشت پلکهای انتظار
میگشاید به آرامی صندوقچه شب را
با درخشش پولکان نقره ئی در آسمان
و داس تاراج میگذرد
از گلوگاه شکوفه ها و پرنده ها
و رنگ خونین زخمها را
به ضیافت کفشهای مرفه میبرند
دخترک شعر من
کمتر از قالی دستبافش عمر میکند
بر روی
سنگ گور شکستهِ آن بانوی دار قالی
فریاد خون ِ خاموش ِ ربوده شده ِ پژمرد
اشگ اندوه انگشتان او بود
که امشب گونه هایم را خیس میکرد
ح. مقدم.
Recent Posts
0 نظرات:
ارسال یک نظر